سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ویدیوهایت را بیشتر از خودت دوست دارم (بخش دوم)

ویدیو آموزشی

وقتی سلمان‌خان را برای نخستین‌بار در دفتر کار کوچک و چهار اتاقه‌اش در مرکز مانتین ویو در کالیفرنیا ملاقات کردیم، توضیح داد: «ما همیشه واقف بوده‌ایم که شیوه یک‌به‌یک بهترین راه یادگیری است، اما هرگز درنیافته‌ایم که چطور می‌شود آن‌را به مرحله اجرا درآورد.» سلمان خان (در آن تاریخ) مردی بود 34 ساله با سویشرت کلاه‌دار و چشم‌های درشت قهوه‌ای‌رنگ و موهای مشکی پرپشت که در صندلی‌اش نشسته بود و حرف می‌زد و پیوسته شوخی و لطیفه را هم با کلامش همراه می‌کرد. او طبع شیرین و شوخی دارد. شبیه نوابغ است و یادآور برخی از افراد مشهور نسل آسیایی‌تبارهای جنوب این قاره که به امریکا مهاجرت کرده‌اند و فقط تلفظ گه‌گاه y’all (همان you all)  است که بین کلامش جلب ‌توجه می‌کند و نشان می‌دهد که مدتی از زندگی‌اش را در نیو اورلئان گذرانده ‌است.

میز کار او با پل‌های تلفن و کتاب‌هایی درباره سرمایه‌گذاری، فیزیک وبیماری‌های ‌قلبی پر شده‌ است و این‌ها موضوعاتی هستند که قرار است در ویدیوهای آتی به آن‌ها پرداخته‌ شود. خان با ‌سرعتی خستگی‌ناپذیر به تولید محتوا ادامه می‌دهد: او همه ویدیوهای روی سایت را خودش ضبط کرده ‌است و در هر روز کاری تا هشت ویدیوی جدید تولید می‌کند. مطالب ارائه‌شده توسط او طیف گسترده‌ای را در بر می‌گیرد؛ از موضوعات ساده و سرراست علوم و ریاضی مانند قضیه دوم فیثاغورس، تابع دلتای دیراک و «چرا نیروی جاذبه نزدیک اجسام پرچگال بسیار قوی می‌شود؟» گرفته تا سوژه‌های خاص‌تری مانند تحلیل‌های واکاوانه درباره سیاست‌های مساعدتی گایتنر به بانک‌ها (تیموتی گایتنر از مقامات بلندپایه اقتصادی امریکا و وزیر دارایی فعلی این کشور است).
سلمان‌خان مدارک تحصیلی متعددی را در چنته دارد، از جمله سه مدرک دانشگاهی از انستیتو فناوری ماساچوست (MIT) – لیسانس ریاضی و همچنین لیسانس و فوق لیسانس علوم کامپیوتر – و یک مدرک در رشته MBA از دانشگاه هاروارد. اما او به این حیطه‌ها بسنده نکرده‌ و بارها با گذر از حوزه‌های تخصصی‌اش از ویکی‌پدیا، وب، کتابخانه شخصی‌اش و فهرستی طولانی از دوستان باهوشی که دارد استفاده کرده ‌است تا به عرصه‌های جدیدی گام بگذارد و رضایت قلبی خود را فراهم آورد. در دفتر کارش چند جلد کتاب از سری Idiot’s Guide (راهنمای ابله‌ها)1 نیز در باب موضوعات مختلف به چشم می‌خورد.
هدف خان هرگز این نبوده که در عرصه آموزش انقلابی برپا کند. او که در دبیرستان از استعداد ریاضی بالایی برخوردار بود، در پیش از هر چیز امیدوار بود که مانند ریچارد فاینمن یک فیزیکدان شود. بعدها دریافت که ظاهراً سرنوشت او با علوم کامپیوتر درهم‌آمیخته ‌است و باید به این حیطه گام بگذارد. پس از اتمام درسش در دانشگاه MIT و کار برای چند شرکت دات‌کام دره سیلیکون، در سال 2001 وارد دانشکده تجارت دانشگاه هاروارد شد و مدعی است آنجا بود که انگیزه‌اش برای ازدواج شکل گرفت. (او می‌گوید: «واقعاً راست می‌گویم. بدون شک در اواخر دهه 1990 بدترین جا برای پیدا کردن همسر یا نامزد کردن دره سیلیکون بود.» او یک نفر را پیدا و با او ازدواج کرد – یک دانشجوی پزشکی که اینک در مانتین ویو به حرفه پزشکی مشغول است.)
خان پس از اتمام تحصیلاتش در دانشکده تجارت، برای کار به مؤسسه تجاری ووهل کاپیتال رفت. در آن مؤسسه درباره شرکت‌ها تحقیق می‌کرد تا موقعیت‌های خوب سرمایه‌گذاری را پیدا کند. او در مؤسسه ووهل یاد گرفت که چطور می‌توان خود را به‌سرعت در محیط‌های نامأنوس جا انداخت. (او جدای از مشغله‌های کاری‌اش انبوهی از سرگرمی‌های ذهنی کم‌اهمیت را هم در سر می‌پرود. وقتی داشتیم با هم ناهار می‌خوردیم، ناگهان پای این موضوع را پیش کشید که یک مرغ در طول سال چند تا تخم می‌گذارد و بعد خودش جواب داد: «260 تا!») دن ووهل، رئیس او در مؤسسه ووهل کاپیتال متوجه شد که خان به‌طرز عجیبی به‌سمت مقوله‌های آموزش گرایش پیدا کرده‌ است. ووهل می‌گوید: «به دفتر برمی‌گشتم و می‌دیدم روی تخته با خط نه‌چندان خوانا معادلات بزرگ ریاضی نوشته‌اند. خان داشت ریزه‌کاری‌های امور مالی را به کارکنان تازه‌کار مؤسسه درس می‌داد. چنین چیزی در وال‌استریت عادی نبود. اما او از این استعداد ذاتی برخوردار بود و خودخواهی در وجودش جایی نداشت.»
بعد از آن در سال 2004، یکی از بستگان 13 ساله خان به‌نام نادیا که در نقطه‌ای دیگر از ایالات‌متحده زندگی می‌کرد از او خواست تا در درس ریاضی کمکش کند. خان موافقت کرد تلفنی به او درس بدهد و برای این که بتواند مفاهیم ریاضی را در ذهن دختر عمویش به تصویر بکشد، توضیح‌شان می‌داد. آن‌ها وارد اتاق گفت‌وگوی یاهومسنجر می‌شدند و خان از پنجره نقاشی این برنامه برای نوشتن معادله‌ها استفاده می‌کرد و نادیا هم همزمان از راه‌دور به تماشای آن می‌نشست. اما وقتی دیدند نتوانستند چنان‌که انتظار می‌رفت پیش بروند، خان یکی از درس‌ها را به‌صورت ویدیویی ضبط کرد و همزمان با توضیح مطالب در آن فیلم ویدیویی، نقوش و توضیحات مربوطه را هم در نرم‌افزار Paint مایکروسافت می‌کشید و می‌نوشت.


یک‌روز نادیا به‌او گفت که دیگر نمی‌خواهد مطالب را تلفنی یاد بگیرد؛ او از خان خواست تا درس‌های بعدی را هم به‌صورت ویدیو ضبط کند. چرا؟ زیرا به این‌گونه می‌توانست ویدیو را هرچند بار که می‌خواست بازبینی و مرور کند، چندین بار آن‌را به عقب برگرداند و آن قسمت‌هایی را که بلد بود یا برایش خسته‌کننده بود رد کند و سریع‌تر جلو ببرد. او که توضیحات خان در ویدیو را بر توضیحات مستقیم تلفنی‌اش ترجیح می‌داد به خان گفته‌بود: «ویدیوهایت را بیش‌تر از خودت دوست دارم.»
همان موقع فکر جدیدی در سر خان جرقه‌ زد: او دریافت که در یک جلسه خصوصی و برای درمان ناتوانی در یادگیری (تکرار چندین باره مطلبی که قاعدتاً باید تا الآن آن‌را یاد می‌گرفتید) اگر مدرس یا ناظر مربوطه در کنار دانش‌آموز حضور نداشته ‌باشد، کمتر باعث خجالتش می‌شود. وقتی نادیا کنترل سرعت یادگیری‌اش را خودش در دست داشت، زودتر مطالب را فرامی‌گرفت. خان می‌گوید: «بدترین زمان هنگام یادگیری یک چیز موقعی است که یک نفر پشت سرتان بایستد و بگوید: یاد گرفتی؟»
علاوه‌بر این، خان دریافت که وضعیت تدریس ریاضی در آن کشور تقریباً اسف‌بار است. او علاوه‌بر نادیا درس دادن به چند نفر دیگر از بستگانش را هم شروع کرد (در فامیل این خبر انتشار پیدا کرده بود که یک نفر دارد رایگان درس می‌دهد!). خان به‌دلیل درک اندک آن‌ها از مفاهیم پایه ریاضی نگران بود. آن‌ها حتی مسئله‌های ساده تقسیم را هم کند و نامطمئن حل می‌کردند. خان می‌خواست بچه‌ها را به جایی برساند که بتوانند با اطمینان جواب‌های‌شان را فریاد بزنند؛ پیش از آن‌که بچه‌ها وارد مباحث و مسائل سخت‌تری شوند باید به این مهارت پردازش ذهنی خودکار دست می‌یافتند.
او با خود اندیشید آن‌چه که بچه‌های فامیل به آن نیاز دارند تمرین است. او با جاوا ماجول‌هایی نوشت که به‌طور خودکار برای‌شان پرسش طرح می‌کرد. اگر بچه‌ها می‌توانستند ده پرسش را پشت سر هم درست جواب بدهند، نرم‌افزار آن‌ها را به مرحله بعدی می‌برد تا با پرسش‌های سخت‌تری مواجه شوند. (مزیتش این بود که او می‌توانست پایگاه‌داده آنلاین برنامه را هم تحت‌نظر داشته ‌باشد تا مطمئن شود آن‌ها دارند تمرین‌های‌‌شان را انجام می‌دهند.) زیرا خان آن‌موقع عبارت علمی و آکادمیک مربوطه را نمی‌دانست از عبارت  mastery-based learning یا یادگیریِ مهارت‌محور استفاده ‌کرد. در این شیوه دانش‌آموزان باید ثابت می‌کردند که پیش از شروع فراگیری درس‌های پیشرفته‌تر، درس‌های فعلی‌شان را یاد  گرفته‌اند.
حرف این پدیده خیلی زود در دیگر نقاط دنیا هم پیچید. خان دریافت که هزاران نفر ویدیوهای او را در یوتیوب تماشا کرده‌اند. برخی از آن‌ها دانش‌آموزانی بودند که در فیزیک مشکل داشتند، دیگران افراد بالغی بودند که می‌خواستند قبل از ورود به دانشگاه ضعف‌های فعلی خود در مفاهیم پایه را برطرف کنند. خان کم‌کم و بیش از پیش جذب سایت خودش شد. او تا بعد از نیمه شب هم روی سایت کار می‌کرد و ویدیوها و دروس نرم‌افزاری جدیدی را به آن می‌افزود. وقتی ایمیل‌های هواداران خان به سویش سرازیر شد او از این همه شور وشوق تعجب کرد.
تام برانان، که آن زمان نوزده سال داشت درباره ورودش به کالج پنسیلوانیا نوشته ‌بود: «تو باعث شدی متوجه شوم که اگر درست به آدم درس بدهند، هر کسی می‌تواند آن‌را یاد بگیرد.» برانان بعد از آنی که در ریاضی نمره پایین C دریافت کرد، به استفاده از ویدیوهای خان روی آورد و آن‌قدر پیشرفت کرد که توانست آخرین آزمون‌های دبیرستان را با نمره عالی پشت سر بگذارد و بعد برای تحصیل در رشته علوم کامپیوتر اقدام کند. او نوشت: «من با مبحث دایره واحد مشکل داشتم، در اصل تلاش می‌کردم آن‌را از روی متن کتاب یاد بگیرم، ویدیوهای شما را تماشا کردم و بعد همه‌چیز حل شد.»
خان در سال 2009 تصمیم گرفت سرگرمی خود را به یک کار تمام‌ وقت تبدیل کند. او یک مؤسسه غیرانتفاعی ایجاد کرد و از خانم آن دوئر، همسر آقای جان دوئر، از سرمایه‌گذاران دره سیلیکون، مقداری کمک دریافت کرد. کار او گرفته‌ بود و اینک هر ماه هزاران نفر داشتند ویدیوهای او را تماشا می‌کردند. خان به‌سرعت کلیپ‌های بیش‌تری را به موجودی‌ خود
 اضافه می‌کرد.
سپس در تابستان سال 2010 او متنی را از طرف دوئر دریافت کرد. دوئر که آن موقع در فستیوالی موسوم به Aspen Ideas Festival شرکت کرده ‌بود برایش نوشت: «بیل گیتس دارد درباره کار تو روی سن صحبت می‌کند.» خان ویدیوی مراسم مذکور را به‌صورت آنلاین تماشا کرد و گیتس را که تا آن موقع هرگز ندیده‌ بود، در حالی مشاهده کرد که دارد کار خان را تحسین می‌کند؛ گیتس داشت می‌گفت که بچه‌های خودش هم از برنامه‌های آکادمی خان به‌عنوان مطالب کمک‌درسی استفاده می‌کنند. (خان می‌گوید: «وقتی آن را دیدم خیلی هول کردم.») او خیلی زود بعد از آن ماجرا با گیتس دیدار کرد و 1.5 میلیون دلار از بنیاد خیریه بیل و ملیندا گیتس کمک دریافت کرد. گوگل هم 2 ملیون دلار دیگر به‌عنوان کمک به او پرداخت.
او در خاطراتش تعریف می‌کند: «گیتس تازگی‌ها به من گفت که ریاضی قاتل است. بنیاد او درباره بیکاری تحقیق می‌کرد و دریافته ‌بود که یکی از مشکلات عمده همه افراد (بیکار) ریاضی است. گیتس گفته ‌بود: «اگر از مردم بپرسی "این‌همه کار پرستاری بچه ریخته ‌است چرا نمی‌روید یکی را قبول کنید؟" اغلب علت این که سراغ این‌کار نمی‌روند (ضعف در) ریاضیات است. چرا در آزمون پلیس قبول نشدی؟ (باز هم) ریاضی.»



مطلب بعدی : آشنایی با روتینگ